یک جفت چشم بارانی!


چشمهای بارانی

آری... بی گمان پیشتر از اینها مرده بودیم اگر عشق نبود

 

 

واژه هایم سبز شده و برگ برگ کاغذهایم پیچک بسته!باز نام تو را زمزمه کرده ام که دنیایم اینگونه خرّم شده است!

تو را نفس می کشم مثل عطر یک درخت نَمدار،مثل خنکی سایه یک باغچه گوشه ی حیاطِ کوچک خانه ای آجری

باغِ پیر کودکی ام پر از عطر این خاطره هاست،پر از گذر شکوفه های بهاری سیب،پر از صدای برخورد آب با تن سبز    

درختان...پر از احساسات بی نظم، پر از تصویر لبخند خداست! 

کودک که بودم همیشه تَرسی پریشان از بزرگ شدن داشتم و حالا که بزرگ شده ام دوست دارم دوباره کودکی کنم! 

شبی به این دنیا قدم گذاشتم وصبحی نیلی که سقف آسمان کوتاه است ، خواهم رفت... 

روزی که می روم پناهگاهم آسمان خواهد بود،دستهای نوازشگر تو ، آغوش بی مرز تو.  

  به خواب رفته ام،خاطره ی یک جفت چشم را با خودم می برم،چشمهایی که برای اولین بار تو را در آنها دیدم...  

وقتی به آسمانِ روشن ِغروبِ نفسهایم رسیدم ،آن دو چشم مست را به دستان خیس تو می سپارم تا بارانی شا  

کنی، نرم و آهسته!!

ودر آغوش بی مرزت به تماشای غروبی مست و بارانی می نشینم...    

آن روز را هرگز به یاد نمی آورم که دل از تو می کندم،فقط به یاد دارم که با تو آسمان را پرکشیدم، تو به آنسوی

آسمانها رسیدی و من به زمین افتادم... 

قلبم هنوز کنار توست ، زیبا نگاهش داشته ای وخواهی داشت...

صبحی نیلی در پی آن به آسمان می آیم،با خاطره ی یک جفت چشم بارانی........



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در دو شنبه 19 تير 1391برچسب:,ساعت 22:55 توسط نازنین| |


قالب رايگان وبلاگ پيجك دات نت